نویسنده آرزوهاشو پیدا کرده
یادش اومده چیا ذوق زدش میکردن
رفته دنبال رویاهاش اونا رو به دلش برگردونده و به دلش قول داده همه ی تلاششو برای برآورده شدنشون بکنه
حالش خیلی خوبه و تعریفی تر از همیشه هم شده:)
سرشار از حس خوشحالی و خوشبختی و امید هستم
یه سری از مشکلاتم کم شده یه سریشون بزرگتر شدن
اما خوشبختیای من بزرگتر شدن
من شاد و آروم و خوشبخت دارم به زندگیه معمولیم ادامه میدم معمولی ای که برای من فوق العاده ست. مدتی نخواهم بود مدتی که معلوم نیست چقدر باشه برای شما هم آرزو میکنم از زندگیتون لذت ببرید:)
از لطف و محبت همه تون ممنونم بابت چیزایی که بهم یاد دادینم ممنونم:)
دعاتون میکنم دعام کنید:)
این دنیا موعود خودشو میخواد. روزها بیقرار و بیتاب اومدن موعودی هستن که حق حسینیا رو بگیره
آقایی که خودشم عزاداره
آقایی که همه چی با اومدنش بر میگرده سر جایی که باید باشه
دنیا پر از زیبایی میشه آدما دیگه گرگ نباشنو مثل خواهر و برادر با هم رفتار کنن
نه این خواهر برادرا ها.مثل امام حسین و حضرت زینب. فقط دیگه یزیدی نیست . عاشورا تکرار نمیشه :) همه دلشون پاک و مهربون و بزرگ میشه
دنیا پیشرفت میکنه و پیشرفتا در خدمت انسان برای تکاملش و رسیدنش به اوج بندگی و در نهایت گرفتن رضایت فرمانروا، قرار میگیره
مهربونیا راه پروازو پیدا میکنن و به قلب آدما برمیگردن
دندان درد، درد دارد!
من شکر خدا و به لطف خدا مهربان و مهمان نواز شدم
تغییر کردم کاملا حس میکنم
این فقط لطف خداست
یه برنامه حدیث نصب کردم دوسش دارم امید که بهشون عمل کنم اسمش هست نور
با بچه ها کار نمدی انجام دادیم اون جغده کار خانوم ابریشمیه آدم فضایی هم بامدادی امیرعباسه اون عروسک سبز کار آقا امیر
حسین هم یه ماشین نمدی دوخت
الان همشون دوخت دندان موشی رو یاد گرفتن
علاوه بر اون به جای انجام دادن بازی های بیهوده و تکریم شانس، تلاش کردن و ساختن و لذت سالمو چشیدن
این عالیه
الگوها هم از پیج های اینستا گرفتم درود واسه اونا هم
برای خودم و خواهرم و مامانم پالتو دوختم برای یکی که دوسش دارم ولی همیشه یه عالم مهربونی ازش طلبکار بودم هم یه لباس دوختم یه ماشین نمدی با آقا حسین دوختیم از یه بنده خدایی هم که از اونم همیشه طلبکار بودم و متهم میکردم به تبعیض بین من و خواهرم، عذرخواهی کردم. به یه عزیز دیگه ای هم که همیشه بهش کم توجهی میکردم زنگ زدم و بهش گفتم خیلی برام عزیزه.
راهی یادگرفته زندگی خیلی کوتاهه
میشه خوب گذروندش
دنیایی که دیگر یارای دیده شدن با نگاه تو را نداشته باشد.به چه کار آید
سکوت کردن از سخن گفتن دشوارتر
سخن گفتن از سکوت کردن دشوارتر
عکس آنهمه مهر و بزرگی را با حافظه ام قاب گرفته ام و توی طاقچه ی دلم آنجا که اسرار راه دارند مقابل دیدگانم نهاده ام تا بخاطر بسپارم نهایت آرزوی من کجاست.تا آنجا که تبدیل شوم به بیدار دلی چون خودت.
و شاید این انتقام شایسته ای باشد برای چون منی بی دست و پا، از آنهمه بی سر و پا.
کاش پیش از نبودت بیدار شده بودم داغ غفلت کم از داغ ستم دیدن نیست
اگر مداد رنگی های محدودی داشته باشید برای خودتون تاج میکشید
یا برای پدر و مادرتون آسمون آبی و درخشان سرسبز.
یا مثلا یه رنگین کمان آرزوها میکشید که آرزوهای همه رو برآورده کنه یا.
یا یه شمع یه عالمه فانوس برای روشن شدن دنیا روی نقاشی کره زمین میکشیدین؟
مداد رنگی های محدود ما زمان و عمر ما هستن
چه بهتر و قشنگتر که صرف خوشحال کردن خودمون و عزیزانمون بشه
حالا عزیز برای یکی مادره یکی خانواده یکی وطن و هموطن.
اول بزارید ماجرای خانه ی نور رو براتون بگم یه روزی توی شهرم دنبال خانه ی نور میگشتم، مثل قصه ها بود توی بازار از مغازه دارا و رهگذرا پرسیدم خانه ی نور کجاست؟ خب خیلی هاشون مثل الان شما، با تعجب بهم نگاه میکردن، یکیشون که مغازه ش سر کوچه ی خانه ی نور بود، بهم نشونش داد
ادامه دارد.
خودت گفتی:
همانا با هر سختی، آسانی ای هست
پس همانا با هر سختی، آسانی ای هست.
این فرمایشت، به یک معنا، اشاره نمیکنه به ظهور؟
سختی ای بالاتر و دردناکتر از این هست؟ فرمانروا بنظرت برای شیعه دردی از این بالاتر هست که امام داره اما نمیبینتش؟ امام داره ولی تنها.هم خودش تنهاست هم امامش.شیعه ای که دین داره اما بهش عمل نمیکنه.آرزوی رسیدن به لحظه ی دیدار فرمانروا رو داره، دیداری که هم خودش راضی باشه هم فرمانروا.آرزو داره اما تلاشی براش نمیکنه، فرمانروا داریم ولی فرمانی نمیپذیریم من چجور بنده ای هستم؟!
خداروشکر که همه ی بنده هات مثل من نیستن.شکر.
فرمانروا جانم! به ما رحم کن.ظهور نزدیکتر بشه.
شاید معنی دیگه ی فرمایشت این باشه:
با هر غیبتی، ظهوری هست.
وقتی پیداش کردم خیلی خوشحال بودم، با کلی ذوق و شوق رفتم داخل، اونجا نقاشی شده بود خیلی قشنگ. کنار پاگرد، یه در بود در اتاقی که محل آموزش بچه هاست، خیلی زیبا بود، آروم و خوشحال از پله های قدیمی اونجا بالا رفتم، رسیدم به پاگرد دوم از اینجا دیگه موکت شده بود و جاکفشی هم گذاشته بودن، اونجا میتونست کاربردی تر،مرتب بشه، روی دیوارا برگه هایی چسبونده بودن که حدیث های قشنگی روشون نوشته شده بود، در ورودی برام آشنا بود، خب من قبلا اونجا برای مسابقات رفته بودم اما دلیل این آشنایی اون حضور دور نبود، دلیلش این بود که من خواب غریب و قشنگی دیده بودم که این احساس بخاطر اون خوابم بود. یه منشی اونجا نشسته بود که خیلی هم خوش برخورد بود ازش در مورددوره و شهریه پرسیدم مناسب بود اسم خودم و خواهرم نوشتم و شهریه رو هم پرداخت کردم قرار بود روزهای زوج صبح ها ساعت۱۰ بریم اونجا.
ادامه دارد.
طرف پارچه آورده، قواره ای ۳م و نیم
خب مشتریش هست میاره
آرزو میکنم انقدر بی تفاوتنشم که به بی دردی بیفتم که به قول همشهری درد بی دردی علاجش آتش است
یه کتاب هست در مورد موعود اسمشو نمیگم
اما قسمتی از کتاب میگه ۳۱۳نفری که با امام زمان بیعت میکنن با ایشون پیمان میبندن که لباس فاخر نپوشن
با زیبایی موافقم تا اونجا که ملاک زیبایی شناسی قیمت نباشه
یکی از آرزوهام اینه که از نظر مالی در حد نیازهای ابتدایی تامین کنم خودمو، و بیشتر از اونو وقف کنم و موسسه ی قرض الحسنه ای برپا کنم، که برای اشتغال هایی و کارآفرینی وام بدون سود بده
خدا کنه اگه قراره آرزو برآورده بشه، کاملتر از اینی که توی ذهن منه برآورده بشه، و منو برای خدا کاملتر کنه
اما اگه قراره باعث بشه کج برم پیشاپیش از فرمانروا ممنونم که دعام ذخیره میشه،نه برآورده ☺
نزدیک به ۶ ماه میشه سرگیجه دارم، بخاطر کمخونی، از وقتی تصمیم گرفتم مواد غذایی مقوی تری بخورم بهبود حالم میبینم
اوایل هم مدت طولانی تری سرم گیج میرفت هم نغذاذ دفعاتش در روز بیشتر تکرار میشد، الان در ماه به جای مثلا ۱۲۰ بار، ممکنه ۱۰ بار پیش بیاد اون وقتا هر بار ممکن بود ۵ دقیقه هم بشه حالا شاید یک دقیقه فقط
خوشحالم حالم بهتره
اقلا میتونم کارای روزمره ی خودمو تا حدی انجام بدم و به کارای حیاط پشتی هم برسم
کاری که کردم این بود که مخلوط شیر محلی+شیره انگور بیشتر مصرف میکنم بعدا جایی خوندم و فهمیدم کارم درست بوده، برنج و فلان و بیسارم به خیلی کم کردیم، وقتی که مامانم بیمارستان بود بازم بهم ثابت شد که انسان بیشتر میلش میر به سمت مواد غذایی که بدنش نیاز داره به این ترتیب که هر روز که مامانم چیز جدیدی میخواست یه روز بعد دکترشم با توجه به جواب آزمایش ها، بهم توصیه میکرد همون میوه یا غذایی که مادرم روز قبل ازم درخواست کرده بود بهش بدم، البته بدون اطلاع از درخواست مادرم، و این رویه تو کل اون چند ماه () تکرار میشد
خداروشکر که به خیر گذشت
فرمانروا جانم به رسم گفتگوهای همون زمانمون، بهت میگم:
فرمانروای بزرگ قلب کوچکم! پیشاپیش از اینکه بازم بهمون کمک میکنی ممنونم
فرمانروا جانم، دور بگردم، میگم میشه خواهش کنم مریضا رو شفا بدی؟ میشه؟
لطفاخواهش
مرسی
خب اگه لطف میکنی، بقیه هم مریض نشن،خب؟! هوم؟
و وقتی اینطور شد، ما هم قدر قدرت تو رو بدونیم
الانم بدونیم ولی میگم ینی ناسپاس نباشیم اونوقتم، اینجور که تو قرآن میگفتی بعضی از ما آدما وقتی تو کشتی گیر میفتیم و راه فراری نداریم، توبه میکنیم و ازت کمک میخوایم بعد که به ساحل نجات میرسیم همه چیزو فراموش میکنیم، آخه زشته واقعا آدم فرمانروایی به زیبایی و مهربونی و بخشند تو داست باشه بعد یادش بره که تو رو داره!
خیلی بزرگی فرمانروا.خیلی. از مهربونیت فهمیدم
از این همه محبت.
راستی فرمانروا ممنون که امشبم بهم کمک کردی خیلی خوب شد
شکر.
گاهی حس میکنم تو اعماق سینه جایی میانه ی قلبم جوانه ای هست که اشتیاق داره شتابان به آسمان بیاد تا به تو برسه، در حالی که همین حالا هم تاج و تخت پادشاهیت توی قلبم برقراره
راستی میخواستم ازت بپرسم بهتر شدم؟ اینطوری کردم رفتارم دوس داری؟ لباس پوشیدنمو میپسندی؟ از فکرام خوشت میاد؟ یا عوضشون کنم؟
میگم اگه صلاح میبینی، خب میدونی آرزو چی بود. فهمیدم که اشتباه کردم حالا اگه صلاح میبینی، یه آرزوی قشنگ بهم بده سفت و سخت برم دنبالشهوم؟ میدی؟
میدونم نقص زیاد دارم، ببخش.
به کمک خودت بهتر میشم
اینجا درون من کسی به انتظار تو نشسته است، و تاکنون میخواستم بیایی تا آلامم را تسکین بدهی، یا "آمالم را به من برسانی."
دیگر وقتش رسیده که بیاموزم تو را برای خودت دوست داشته باشم،و دریابم بزرگترین آلام نبود شماست
و آمدنتان زیباترین آرزوست
عالیجناب میخواهم شما را برای خودتان بخواهم
فاطمه دلش گرفته
بازم فهمیدم که خیلیا بهم دروغ گفتن
واقعا خسته شدم.
دیگه نمیدونم بیرون ازین خونه چی رو میشه باور کرد؟
این دومین باره که میفهمم یکی حتی اسمشم دروغ گفته
نه فقط به من
به خیلی های دیگه
خوبه که کار مهمی هم باهاش نداشتم
ینی تو زندگیم پررنگ نبود
اما نمیفهمم چرا بهمون کمک کرد؟
چرا تو مترو هم دیدمش
و چرا یهو غیبش زد؟
چرا اون دسته منو فرستادن سمت اون.و چرا اون علائم چی میگفت؟
اون رفتار چی بود؟
چرا کمک کرد؟و برای کمک به ما با همه جنگید و هزینه داد به مایی کمک کرد که پاها آزمون فرار میکرد اما نگاهش .همراهمون میومد؟
اون .با وجود اینکه دروغ میگفت داشت کمک میکرد!!!!نه فقط به ما، به همه کمک میکرد
فرمانروا تو این دنیا چه خبره؟؟؟ اینا کیان؟
این اتفاقات اخیر چی میگن؟
پس کی میاد دیگه ؟ کی وقتشه؟
کاش بیاد که همه راست بگن من ازین همه دروغی که شنیدم، این همه خیانتی که دیدم و رنجهایی که کشیدم، دلم شکسته گرفته کجا برم؟ کجا برم که راست بشنوم؟
کاش منجی زودتر بیاد
خواهرم دیشب پیام داده به یه برنامه:
من نگران بازماندگان ۹۸ هستم چون ملخ های صحرایی به مزارع پاکستان و سایر حمله کردن، و ما هنوز خبری در مورد روشهای پیشگیری یا مقابله یا سمپاشی و فلان و بیسار نمیشنویم
در مورد ملخ های صحرایی جست و جو کنید بدونید اگه از کرونا زنده در برید مرحله ی بعدی چیه با آمادگیدور از جونااا ولی خب.
جست و جو کنید
انشاالله خیر است
تا حالا شده با یه بچه بازی کنید و وسایلشو یه لحظه ازش بگیرید بعد با خنده دوباره بهش برگردونید، وقتایی که اونم سر حاله و میدونه بازیه و خوشحال میشه، یا خودتون وقتی بچه بودین، یادتون میاد اینجوری باهاتون بازی کرده باشن؟
ادامه مطلبخداروشکر دیگه میتونم بگم بیکار نیستم
از مزایای شغلم اینه که براش زحمت میکشم، پس پول بادآورده بدست نمیارم، درآمدش جز اینکه کم، سالیانه هم هست فعلا، اما حلال حلال، خداروشکر
شاید سال دیگه درآمد ماهیانه هم داشته باشم، شایدم فرمانروا بیشتر از حد تصور من بهم روزی داد، خوبیش اینه که دست خودشه،و دست خودشم باااااازه
خب هنوز نتونستید حدس بزنید چیه، طبیعیه
آروم آروم براتون میگم
محیط کارمو خیلی دوس دارم، از اینکه وکیل میشدم و تو دادگاه سر میکردم از این شعبه به اون شعبه، خیلی راضیترم بخصوص با چیزایی که دیدم و نپسندیدم
همکارم باهام مهربونه خیلی هوامو داره
اونایی که تو محل کارمون هستن خیلی قشنگ و دوستداشتنی و بامزه هستن جالبن
این کار جذابی که من عاشقشم
ادامه مطلب
درباره این سایت